1. چشمام تعطیل شده کلا! دورو نمی بینم.
2. زنگ فیزیک بحث الکتریسته بود، بار آزمون و اینا... دوستم وسط درس خیلی جدی بهم میگه سردار آزمون اسم بچشو باید بذاره بار آزمون. یعنی من یه جوری زدم زیر خنده که اصن :))))) آخه می دونید من نمی تونم دو چیزو اروم انجام بدم، 1. عطسه 2. خنده.
امروز رفتم میز آخر نشستم... لنتی کویته. یه بسته تردیلا، یه بسته بسکویت و یه بسته پفیلا خوردیم سر فیزیک :))
3. لنتیا شونصد میلیون پول شاسی بلند میدین خب چرا شاسی بلند قهوه ای می خرین ؟ -_____
ای نیرنگ باز!
ای حقه باز!
ای قناری رنگ کن و جای گنجشک بفروش!
ای چوپان دروغگو...
با کیم؟
خوب معلومه با چی توز
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون یا حداقل از همه پنهون از خدا چه پنهون( اه...یکی پیدا نشد درست اینو به ما بگه که بالاخره از کی پنهون؟) ما خانوادتا سوپر چیپس مزمز رو دوست میداریم. البته هنوز عاشقش نشدیم! مزه اش یکم متفاوته و بذائقه ما جور در میاد!
حتی الان که گرون شده ما باز ولش نکردیم
دیروز دیدم چی توز هم سوپر چیپس داره و تخفیفشم خوبه
گفتیم
کرانهای به پهنای فرسنگها بر کویر . اَبرویی زمخت بر نگاهی گداخته . کشیده شده از باختر افغان تا فراسوی یزدِ کهن . طاغزار ، جنگلگونهای گسسته ، ناپیوسته . از تایباد برمیگذرد ، طبس را در خود میگیرد ، جنوب خراسان را میپیماید ، بر بالاسرِ کاشمر و پناه کوهسرخ ، دست و بازو بهسوی یزد پیش میکشاند . جنگلِ کویری ، بوتهزار . گاه از خود واکنده میشود . پاره میشود ، میگریزد ، دور میشود و بار دیگر ، در منزلی دیگر بهخود میپیوندد ؛ طاغی .
بچه ها خیلی از ما مقید ترن ؟
+سیاه چرا پوشیدی؟
-محرم دیگه
+:|
+++++++++++++
+ حجاب بهت میاد :)
چی شد چادر گذاشتی ؟ چون کلاس قرآن داری؟
+ نه ... من هر سال محرم چادر میذارم
+ :|
+++++++++++++
+ ساعت 7 بیا کلاس
- من اون ساعت میخوام برم دسته
+:|
+++++++++++++
+ فلان روز بیا کلاس
- اون روز عزیزم میخواد غذا بده
+ :|
+++++++++++++
+بیسار روز بیا کلاس
- اون یکی عزیزم میخواد غذا بده
+: |
+++++++++++++
+ از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون دیگه کم کم دارم عصبی میشم :|
یکی از بچه ها برای چهارشنبه ا
یادداشتای قبلی رو پیشنویس کردم
میخوام از نو شروع کنم
دارم به تغییر سبک فکر میکنم
تصمیم دارم ازین به بعد داستانای کوتاه منتشر کنم
احتمالا هم مفیدتره هم اینکه باعث میشه بیشتر فک کنم
***********************************************************
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون از 5نفر مختلفم با یه آی پی نظر دریافت کردم
نمیفهمم چرا این اتفاق افتاده فقط خیلی بهم برخورده...
اول میخواستم کلا وبلاگو حذف کنم
هرسه تاشونو
بعد دیدم درست نیست
هم من مخاطبامو دوس دارم هم اینکه او
دانلود آهنگ جدید حمید امیدوار عشق پنهون
Download new Music Hamid Omiadvar eshghe penhon
آهنگ جدید حمید امیدوار بنام عشق پنهون
دل نمیذاره بگم چه حالی داره آخه هرچی که میخواد سرم میاره
یه عشق پنهون عمری شده زندون توی این قلبی که هیچ
دانلود آهنگ با کیفیت 320
متن آهنگ عشق پنهون
آهنگ های حمید امیدوار
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون؟ (یا از خدا چه پنهون ولی از شما پنهون نیست! راستی کدوم درسته مخاطب؟ چمیدونم؟ من همیشه سر این ضرب المثل مشکل داشتم! :)) خلاصه، یه درسی دارم این ترم که در مورد انواع آنتن ها برای دانشجوها صحبت میکنم و با روابط ریاضی، توابعِ شدت تشعشعیِ یوی تتا و فی، حسابی حالشونو میکنم تو قوطی(میتونیم:)) دیروز یکی از دانشجوهای پسر در جواب من که پرسیده بودم کدوم آنتن دایرکتیوتره جواب داد: بشقاب! (یعنی آنتن بشقابی!) یَک نگاه عاقل ا
۱.از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون که دیشب بعد قرآن سرگرفتن و اوایل جوشن کبیر یه جای نسبتا تاریک توی مسجد نشسته بودم..یه دختر حدوداً بیست و هفت _هشت ساله آروم اومد نشست کنارم..هیچی نمی خوند فقط نگاه من می کرد..من از پونصد کیلومتری می فهمم کسی داره نگام می کنه،این که کنارم بود..یه چند دقیقه بعد دیدم گفت دختر خانم..گفتم: بله..گفت: سلام خوبی؟!میشه یه لحظه وقتت رو بگیرم؟
گفتم: بفرما..گفت: کلاس چندمی؟ (یا ابوالفضل)گفتم: دوم :) با تعجب نگام کرد بعد چند
مثل همیشه دقیقه نود!
الان که اینو مینویسم اطرافم پر از لباسه و تازه کتابامو جمع کردم و عازم سفرم!!
یه لیست از لوازم آشپزخونه و موادغذایی و... هم کنارمه که باید تا فردا جمع وجورش کنم
..............................
بالاخره موفق شدن !!!
بالاخره به نقطه ای رسیدم که نمیتونم فرار کنم
هیچ بهونه ای برای نرفتن ندارم
از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من برخلاف شعارهام از استقلال میترسم
الان با این اوضاع مجبورم همه مسئولیت خودم رو به عهده بگیرم و مستقل ز
واسه منِ دندونپزشکی که معمولا بچهها ازم می ترسن و خیلیهاشون تمام وقت زیر دستم جیغ میزنن و گریه میکنن و میشه گفت بدترین اذیت های ممکن رو سرم میارن؛ ولی باز نهایت تلاشم رو میکنم که صبور باشم و سرشون داد نزنم، واقعا قابل درک نیست که چطور یه عده بچهدوست نیستن و تحمل سر و صدا و شیطنتهای یک کودک رو ندارن.
همیشه میگفتم عشق بچه ی زیر دو سالم و وقتی بچه ام دو سالش شد، نمیخوامش دیگه؛ ولی الان بعضی وقتها واسه بچهی 6-7 ساله هم حتی ذوق می
داشتم فکر میکردم اگه فیلمساز شدم و خواستم فیلم عاشقانه بسازم نقش اول مرد و زن رو زن و شوهر واقعی میذاشتم... والا... خانومه یه دکمه لباس به زور داره واسه شوهرش میبنده...
اصلاً من و فیلمسازی؟! واو استبعاد؟
راستش از خدا پنهون نیست، از شما هم پنهون نباشه، من از همون ترم پنج قصد انصراف از دانشگاه داشتم که بنا به دلایل خانوادگی نشد. فلذا بر آن شدم که کنکور ارشد را بنشینم رشتهی سینما یا ادبیات نمایشی بخوانم.
بدیهیست که هر کس رشتهی یک چیزی را
بالاخره استاد راهنمای جان، اجازت فرمودند که هجرت از تلگرام لعنت الله علیها به سمت العیاذ بالله واتساپ سلام الله علیها اتفاق بیفته!!
این دانشجوهای فعال با ادمینیّت استاد راهنمای جان و ادمینیّت یکی دو سه تا دیگه از دانشجوهای فعال یه گروه تو واتساپ زدن!
راستی چرا واتساپ کانال نداره؟!! زمینش سفته؟خیلی خشک و خالیه که؟ عینهو بیابون لوت و طبس میمونه! هر لحظه ممکنه هلی کوپترهای امریکایی بیان نیرو پیاده کنن!:)
حدود 23 نفر به همراه استاد راهنمای جان عض
-هیچوقت آرزو کردی که کاش مردم رو راستتر بودن؟
+یعنی چطوری؟
-من احساس میکنم همه، خود جعلیشونرو نشون میدن. همهی ما تو عمقِ وجودمون خراب و داغونیم. فقط،
بعضیامون میتونیم اینو بهتر از بقیه پنهون کنیم.
#ما_تمامش_می_کنیم
#کالین_هوور
فلفل از بوسه های تو می روید
شعر از لبان من
قانون عشق چنین است
باید گذر کنم
" معصوم و پاک تر زِ سیاووش از شعله زار جنگلِ مژگانت "
اما دریغ و درد
کس با من این نگفت
کز نی نی سیاه دو چشمت حذر کنم
فلفل از بوسه های تو می روید
شعر از...
| نصرت رحمانی |
سلام!!
بزار اول از هم یکم غر غر کنم
چقد بد شده این بیان خیلی سوت کوره
البته احتمالا دلیل اصلیش شروع مدرسه اینا باشه ولی در کل خیلی خلوت .
خب بهتره برم سر اصل مطلب و حرفام رو بزنم
حرفایی که انقد رو دلم مونده که دیگه برای خالی کردنش جایی جز اینجا ندارم ...
آهان میخواستم اینم بگم که الان دیگه اصلا واسم مهم نیست کسی به بلاگم سر میزنه یا نه میخوام در واقع اینجا رو تبدیلش کنم به یه آرشیو که فقط حرف هایی که مدام تو ذهنم میگذره و معمولا با کسی درمیون نم
در فضای وبلاگ، کانال، توییتر، اینستاگرام، غریبم. انگار همهی خوانندگانم برایم غریبهاند. هر کجا که مینویسم ناراحتم، انگار که دارم روی دیوار خانهی همسایه مینویسم. اگر ننویسم در خودم نابود میشوم و اگر بنویسم، تنهاییام دو چندان میشود. از هر فضایی گریزانم و به هر فضایی وابسته.
+ من از زندگی تو هوات خستهم
"بسم رب"
اگر عالم همه پرخار باشد / دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بی کار گردد چرخ گردون/ جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق/ لطیف و خرم و عیار باشد
"آقا مولانا"
بعد اینکه دیشب از حالت تهوع و دل پیچه نتونستم بخوابم و صبح تا 2 ظهر دانشگاه بودم و تا خونه 50 دقیقه تو ترافیک بودم و با دل پیچه خیلی شدید رسیدم خونه، نیم ساعت نشده بود که دستور رسید پاشو بریم کاشی سرامیک بخریم و منم از اول ترم هیچی نخوندم و فردا باید 8 صبح بیمارستان باشم! این دو
برای این روزا که عمیقا خستهام و تنها و آفتزده. چرا آفتزده؟ چون فکرایِ اضافی رسوخ کردن به همه جایِ مغزم و انگار آفت افتاده به جونِ ذهنم و فکرام و حرفام. حرف زدن به آدما رو تبدیل کردم به سختترین کارِ ممکن برایِ خودم و منتظرِ هیچیام. سعی میکنم قوی باشم. جوری که بقیه زل بزنن تو چشمام و بگن ”تو دیگه چه مشکلی داری؟ خانواده نداری یا کارتن خوابی؟” و من نفهمم خوشحالم باشم که اینقدر محکم جلوشون ظاهر شدم یا ناراحت باشم که نمیتونم هیچی بگم. که
برای این روزا که عمیقا خستهام و تنها و آفتزده. چرا آفتزده؟ چون فکرایِ اضافی رسوخ کردن به همه جایِ مغزم و انگار آفت افتاده به جونِ ذهنم و فکرام و حرفام. حرف زدن به آدما رو تبدیل کردم به سختترین کارِ ممکن برایِ خودم و منتظرِ هیچیام. سعی میکنم قوی باشم. جوری که بقیه زل بزنن تو چشمام و بگن ”تو دیگه چه مشکلی داری؟ خانواده نداری یا کارتون خوابی؟” و من نفهمم خوشحالم باشم که اینقدر محکم جلوشون ظاهر شدم یا ناراحت باشم که نمیتونم هیچی بگم. ک
سلام دوستان
من یه دختر ۱۹ ساله هستم، حدود ۶ ماهی با یه پسر ۲۵ ساله که فامیل دورمون بود ارتباط داشتیم. البته فقط تلفنی. ایشون هم حدود سه چهار سالی بود که به من علاقه داشتن. رابطه مون یه کم داشت زیادی صمیمی میشد تا جایی که عکس خاص میخواست یا حرف از رابطه میزد ...
دیروز بهش گفتم تو این مدت به شناخت کافی از همدیگه رسیدیم، الان قطع ارتباط کنیم تا زمانی که خانواده ها پا پیش میذارن و از راه درستش با هم باشیم. چون خانواده ایشون خبر داشتن و خانواده من بی ا
یه جاهایی هم هستند که در و دیواراش تو روز قیامت یقه ام رو میگیرن و میگن: عزیزم وقتی تو همافر دور دور میکردی وقتی تو بالکن لاله پارک نفس عمیق میکشیدی و با بادی که با شالت بازی میکرد بازی میکردی چرا یادم نمیافتادی هان؟! معرفی میکنم و اونجا جایی نیست جز سیدحمزه و مقبره الشعرا. اینکه ساعت 8:30 صبح بکوبی بری اونجا یعنی...
شاید مشتهای بسته نوزادها علت داره، شاید خدا توی گوشش گفته: اینم سر راهیت واسه سفر دور و درازی که داری میری! اصلا شاید خدا گفته: ببین اینجایی که داری می ری فراز و نشیبها زیاده. اینو بذار تو مشتت و توی سختترین و زیباترین لحظهها ازش استفاده کن!
زمان لازمه تا ادمها بفهمن که خدا توی مشتشون چی پنهون کرده، ولی من مطمئنم اون چیز، چیزی جز عشق نیست. وقتی اومد سراغت میبینی چه معجزه بزرگیه که دوباره متولد میشیم! دوباره دلتنگ خدا میشیم
شاید مشتهای بسته نوزادها علت داره، شاید خدا توی گوشش گفته: اینم سر راهیت واسه سفر دور و درازی که داری میری. اصلا شاید خدا گفته: ببین اینجایی که داری می ری فراز و نشیبها زیاده. اینو بذار تو مشتت و توی سختترین و زیباترین لحظهها ازش استفاده کن!
زمان لازمه تا ادمها بفهمن که خدا توی مشتشون چی پنهون کرده، ولی من مطمئنم اون چیز، چیزی جز عشق نیست. وقتی اومد سراغت میبینی چه معجزه بزرگیه که دوباره متولد میشیم! دوباره دلتنگ خدا میشی
+ چیزی که توی این روزهای قرنطینه و بیکاری ذهنمو مشغول کرده اینه که اصلا انگیزه ی من واسه زنده موندن چیه؟! نه عشقی دارم که بخاطر رسیدن به اون بخوام زنده بمونم، نه پول و پله ای دارم که نتونم از اونا دل بکنم، نه بچه ای دارم و از ترس اینکه مبادا بی مادر بمونن نگران باشم؛ نه هیچی... فقط این به ذهنم رسید که در حال حاضر از مرگ میترسم اونم نه از خودش... از اعمال خبیثی که دارم و قراره بخاطرشون شکنجه بشم میترسمو همین باعث میشه تلاش کنم که زنده بمونم... خوش بحا
پدر شوهرم خدا بیامرز سرحال و جوان ناگهانی فوت کردن(۶۰سالگی در سال ۹۳) خدا بیامرز خیلی کمک مادرشوهرم بود از دوختن ملافه بگیر تا اتو کاری و ظرف شستن و..........
از شما چه پنهون دو هفته اس میخوام ملافه های شسته شده رو اتو کنم و بدوزم وقت نمیشه و یک کوچولو هم تنبلی!
تمام احساسمو در صدام ریختم وگفتم :
اینقدر کار دارم که وقت نمیشه ملافه ها رو بدوزم...خدا آقاجون رحمت کنه چقدر کمک مامانت بود.یادت میاد چقدر قشنگ ملافه میدوخت؟!
عیال:همین کارا رو کرد ک
داشتن سر اینکه کی میره سرکلاس و کی نمیره بحث میکردن و کار به دعوا کشید،منم یه گوشه نگاشون میکردم هر لحظه به این فکر می کردم که خدا داره الکی هزینه میکنه واسه خلقت، و از شما چه پنهون داشتم از اقامت مضحک ام تو دایره ی خلقتش لذت هم میبردم.اوه بله من هم دانشجو هستم بله بله تکراری شب ها دیر میخوابم، چون فرصتش را یافته ام کارامم بله تکراری موسیقی، فکر، قِربله
پرفکت بودن؟کپی و تکراری حرف، کلمه، ناکافی، آب دهان، دست، تصویر، استیصالآن هم تکرار
با چشم سرت باید، تیزی کنی و رَندیبار و بنه ی خود را، برگیری و بربندی_دایم گل این بستان شاداب نمی ماند_باید که هَرس گردد این شاخه پیوندیگر دیده شود راه و دل مقصد ادراکاتآن وقت توان دیدن، اسرار خداوندی.باید که بیاموزم، جود و کرم از خورشیدوَز گنبد گردون که، کامل شده پی بندیآن رحمتِ بی حد را، در عُمق خلیجِ فارسیا عزت و شوکت را، از کوهِ دماوندیتوحید بروییـدَست از جنگلِ سی سَنگانامّید هـمی جاریست، در اَترک و اروندیخوف از گنهَـم کردم، مابـین کوی
خیلی خودمو کنترل می کنم که بگم اوضاع خوبه.ولی از شما چه پنهون پر از بغضم
می خوام زار زار به این اوضاعم گریه کنم. ای خدا چه بلایی بود سر خودم آوردم.الان افسرده ترینآدم روی زمین منم.چند تا عکس از خودم گرفتم چهرم خیلی پژمرده شده.نمیدونم چقد طول بکشه به این اوضاع عادت کنم و همه چی عادی بشه
دلم شده غمکده.آروم و قرار ندارم
خودم میدونم مقصرم.همه این سالها و اتفاقات خودمو مقصر میدونم.زندگی هیچ وقت به عقب برنمیگرده تا من جبران کنم.شاید درس عبرتی برای
به نام او...
اخر هفته ی خوبی نیست
هفته ی خوبی هم نبود.سرحال نبودم این هفته رو.
الان هم صدای اذان میاد و همین قدر داره دلگیر تر میشه این غروب
خیلی چیزها هست که هنوز فکر میکنم از حساسیت بالای منه
مثلا اینکه با قاشق غیر چوبی تو قابلمه تفلون رو هم بزنیم یا الکی ناراحت شدن هام از پنهون کردن یا بیان نکردن یا حتی جا به جایی های قبل خواب یا خیلی چیز های دیگه...
شاید خودمم همین جوری ام
من هنوزم دارم تلاش میکنم تو بی تفاوت تر شدنم...ولی فعلا اسیب هاش فقط به خو
دانلود آهنگ جدید میثم حسینی به نام ساده
Текст песни Sade Meysam Hoseini
تو بودی که غمای من با لبخند تو پنهون شدТы был тем, кто скрыл мое горе с твоей улыбкой
ولی وقتی که میرفتی جدایی هم یه قانون شدНо когда вы ушли, разделение стало правилом
نمیدونم که اینو اون تو ذهنت چی ازم ساختم
ادامه مطلب
واقعا شرمنده ام ای رخش سفید!
نمیدونم اصلا شایسته بخشیده شدن هستم یا نه...
ولی ما آدمها هم بعضی وقتها بی معرفت و بی رحم میشیم!
تقصیرتو چیه که عودلار کشید بالا و پروژه خرید تویوتا اف جی کروزر من، به گِل نشست!!!
تو هیچ تقصیری نداری!
منِ بی معرفت اون روزها که هنوز بوی نویی و صفر بودنت به مشام میرسید و به صفر بودنت افتخار میکردم، به هر بهونه ای که بود دستی به سر و گوشت میکشیدم! ولی الان......!
چه جاهایی رو که با هم چهار نعل میرفتیم! صدای شیهه تو چه دلنشین ب
من فکر میکنمهرگز نبوده قلبِ مناینگونهگرم و سُرخ:احساس میکنمدر بدترین دقایقِ این شامِ مرگزایچندین هزار چشمهی خورشیددر دلممیجوشد از یقین؛احساس میکنمدر هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأسچندین هزار جنگلِ شادابناگهانمیروید از زمین.□آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریزدر برکههای آینه لغزیده توبهتو!من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛از برکههای آینه راهی به من بجو!□من فکر میکنمهرگز نبودهدستِ مناین سان بزرگ و شاد:احساس م
یه مرضی هم هست، به نام مرض دیوار!
بیمار مبتلا به، ابتدا کاملا تفننی و صرفا برای وقت گذروندن هی میره تو دیوار، منظورم برنامه ی دیواره ها!!
کم کم بهش اعتیاد پیدا میکنه، و برای دیدن قیمت اجناس، وقت و بی وقت باز هی میره تو دیوار...
یه کم که بیشتر میگذره، دیگه حس میکنه بدون دیوار استخون درد میگیره، در اینجا بیمار ما دچار وابستگی جسمی شده!! و باید ببریدش کمپ و ترکش بدید!
پ.ن۱: ام شهرآشوب هستم، یه ساعته که پاک پاکم! به خودم قول میدم دیگه نرم تو دیوار!
پ.ن۲:
از خوبیای چند اکانت داشتن اینه که میتونی اکانتهای شخصی و پنهون اطرافیانت رو چک کنی و البته از حرفایی که مستقیماً نمیتونن بهت بزنن باخبر بشی و در بهترین موقعیت انتقامت رو بگیری. البته لازمه بگم طوری باید در نقش خودتون فرو برید تا در رویارویی با طرف مقابل، سوتی ندین و خودتون رو بیخبر از همهجا بدونید.
کتاب جز از کل رو خیلی وقت بود میخواستم بخرم
از شما چه پنهون
گرون بود پول نداشتم
امروز از صبح انقدر گشتم و گشتم و گشتم
تا یه سایت پیدا کردم که کتابایی که زدگی یا یه نقص دارن رو(و بعضی هاشونم بی نقص حتی) با قیمت خیلی کمتر می فروشه
خلاصه این شد که مثلا کتاب 65 تومنی رو خریدم 38
و پول دو تا کتابی که گرفتم به اندازه یه دونش شد
و از این حرکت اقتصادی که زدم بسی خرسندم
تازه دوتا کتابی رو ور داشتم که از همه کمتر زدگی داشت و یه جورایی اصلا نداشت
وگرنه از اینا د
*دستم لرزید و این شعر به ذهنم خطور کرد
ناگهان یاد معلم ادبیات دبیرستان افتادم و نزدیک بود بهش پی ام بدم
اما پشیمون شدم
شاید فردا بهش پی ام دادم
چون که خیلی دوستش دارم
و اگر پی ام بدم حتما اینو بهش میگم
* آقا باز امروزمون به چوخ رفت!
امروز سه ساعت و چهل و پنج دقیقه با ال حرف زدیم دوتایی
وسطش از شدت دسشویی جفتمون داشتیم از حال میرفتیم
اما بعد از دسشویی دوباره برگشتیم
خیلی رازایی که ازش پنهون کرده بودم رو براش برملا کردم
خیلی چیزا گفتیم
و عملا جفت
تو از این دشتِ خشکِ تشنه روزی کوچ خواهی کرد و اشک من تو را بدرود خواهد گفت.نگاهت تلخ و افسرده ست.دلت را خارخارِ ناامیدی سخت آزرده ست.غمِ این نابسامانی همه توش و توانت را ز تن برده است!تو با خون و عرق، این جنگلِ پژمرده را رنگ و رمق دادی.تو با دست تهی با آن همه توفان بنیان کن در افتادی.تو را کوچیدن از این خاک، دل بر کندن از جان است!تو را با برگ برگِ این چمن پیوندِ پنهان است.تو را این ابرِ ظلمت گسترِ بی رحمِ بی باران،تو را این خشک سالی های پی در پی،تو
تا حالا شده با خودتون فکر کنین عجیب ترین چیز تو دنیا چیع!؟عجیب ترین چیز تو دنیا لبخندیِ که پشتش یع آدم داغون پنهون شدع..یع آدم خستع..آدمی که خستع تر ع چیزی کع بخاد خودشُ حالشُ بع بقیع توضیح بده..آدمی کع ع بیمعرفتیای بهتریناش دلش گرفتع..میدونین سخت ترین کار دنیا چیع!؟این کع ب خاطر حال اطرافیانت چشم رو خودت و دلت ببندی..برا اینکه اونا حالشون بد نباشه قلبت و بزاری زیر پاهات و با بی رحمی ع کنارش بگذری..برا اینکع ی وقت اونا غصه نخورن حرفی ع حال خودت نز
این روزها به مرگ فکر می کنم ، دیروز توی واتساپ دو تا عکس از خودم وقتی که خواب بودم برام اومد ظاهرا دوستم زودتر از من بیدار شده بود و ازم توی خواب عکس گرفته بود بعد وقتی که به مرخصی رفت عکس ها رو برام فرستاد !
تو نظر خودم شکل یه جنازه بودم ، لحظه ای حس عجیبی بهم دست داد و مثل لحظاتی که اتفاقاتی میفته و بهم تلنگری زده می شه این بار هم تلنگری زده شد و من رو به یاد مرگ انداخت .
اما این بار این تلنگر دوام بیشتری داره و چند روزی هست خیلی به مرگ فکر می کنم د
این روزها کشدارترین و غیر قابل تحمل ترین روزهاییه که تا به حال تجربه کردم. نه میتونم دفاع کنم و نه میتونم کلا بی خیالش بشم. گیر کردم بین دو قطب یه تیم. هر کدوم فقط دنبال منافع خودشه.دکتر الف یه دروغ گنده بهم گفته و تمام مدتی که من داشتم با استرس و بدبختی و خون جگر کارهای آزمایشات حیوانی رو انجام میدادم در واقع ماده ی نامربوطی رو که دکتر الف دزدکی وارد محلول میکرده رو داشتم بررسی میکردم بدون این که خودم بدونم. خیلی دپرس شدم بعدش. دوست ندارم طرحمو
همه مشکلات و دردامون یک طرف
بیشرفی مسئولانمون یک طرف دیگه
یا هر روز یکی با حرفاش نمک میپاشه به زخم مردم
مثال:
خودتون بمالید
نون خشک و لنگ بپوشید
قانع تر باشید
دو وعده غذا بخورید
کار هست یک عده جوهر کار کردن ندارند
و ....
یا مثل شرایط الان که
همه شون به حول و قوه الهی کرونا گرفتند
و بعد هم شفا گرفتند
والا خون دماغ هم اینقدر زود بند نمیاد که کرونای این آقایون (و خانوم) مسئول
آخه اصلا شما با مردم عادی سر وکار دارید که درد و بلای مردم عادی بیفته به ج
دوباره و دوباره دعوا
دوباره بحث
چرا تمومی نداره؟؟؟؟
واقعا مشکل از کدوممونه؟؟؟
من که راستشو گفتم نباید اونطوری میکرد
خیلی راحت میتونستم ازش پنهون کنمو نگم و هیچ اتفاقی نیوفه!!
ولی منه احمق
منه بیشعور بی سیاست
دوباره بهش گفتم
حقم بود واقعا
ولی دیگه نمیرم منت کشی
به درک خسته شدم دیگه
یدونه روحیه میدی
ولی بعدش با 5تا کارت قرمز اخراجم میکنی
دوباره سیر میشم از دنیا
ولی نه
دیگه بسه
بسمه واقعا
امروز سیزده بدر بود
تا تونستم خوش گذروندم
تا تونستم رقص
به نظرت میتونم امروز هیچ کاری نکنم فقط کتابمو تموم کنم؟ ۲۵۰ صفحه مونده. و منم خب از این طولانی بودنو کشدار بودنش خسته شدم. یعنی خودم لفتش دادم. دلم میخواد یکسره بشینم پاش. البته به شرطی که بفهمم. صبح تا ساعت شیش بیدار بودم. دفترم رو نوشتم و تمومش کردم البته چیز زیادی ازش نمونده بود چقدر خوشحالم انجامش دادما حیف بود خودم نداشته باشم. کتابمم جلو برم شیش خوابیدم فکر کنم ۹-۱۰ بود بیدار شدم دوباره. و خوندم تا الان. مخم یه دره خسته شده نمیکشه. خیلی اسم
سلام مهربان ترین
کاش بودی
کاش تو این روزهای سخت زندگی و جامعه بودید. .
میومدیم دستی به سرمون میکشیدید آدم میشدیم....
اللهم انا نشکو الیک....
چرا نباید پیامبری داشته باشیم، مهربان ترین، من خیلی کم دارمت تو زندگیم
ایمانم لنگ میزنه
تا میام تصمیم بگیرم ادم شم شیطان از زمین و زمان میاد و جلو راهم سبز میشه
منم بی تقوا
خلاصه از شما که پنهون نیت بدجدر کم اوردیم
خودت کاری کن
خودت هدایت کن
میشه یه مدت از خدا بخواین به من آرامش بده لطفا!
یه اقای محترم ایرانی هست،
که همین جا زندگی میکنه
زن و بچه ها داره
ادم خیلی دوست داشتنی سالم و خوبی به نظر میرسه
فقط من نمیفهمم چرا دوست نداره من با خانمش اشنا بشم!
به نظرم توی رابطه سالم و رابطه ای که ادمها به هم اعتماد دارن مرد تقریبا همه جهان رو به خانمش معرفی میکنه چون خانمش هم جزوی از وجودشه.
برام فقط عجیبه.
اختلاف سنی من و خودش و خانمش فکر کنم خیلی کم باشه.
یعنی چند سال که هیچی نیست.
در کل برام عجیبه.
یعنی چطور ممکنه خانم یه همچین مر
از شما چه پنهون
من احساس میکنم به عوض همه این سالهایی که دکتر نرفتم
نیاز دارم برم تراپی
و توش از زندگیم
مخصوصا از بخش ویژه ده سال گذشته و درباره محمد حرف بزنم.
چون این ادم با تمام کمکها و کارهایی که برام کرد
با وجود خوب و مهربان بودنش
با وجود بااستعداد و باعرضه بودنش
خراش های بسیاری زیادی رو در کنارش به روحم کشیدم یا کشیده شد به روحم یا هرچی.
و نیاز دارم درباره ش حرف بزنم.
و به تدریج از خودم پاکش کنم. چون روانیم خواهد کرد.
باورتون نمیشه ولی ماهه
لبم ۵ تا تبخال ردیفی کنار هم زده
دو روزه تو حالت تزریق ژل لب ، سوزن سوزن میشه ..
یه داستان غمگین تو اینستا خوندم بچهه مرد ...اشکم دم مشکمه
از شما چ پنهون تازگی ها به بچه دار شدن در آینده هم فکر می کنم
به این که یه سفید معمولی میشه مث من یا یه بور بلند بالا مث بنی
حتی به اسمش
به اینکه چقدر حرف دارم براش...
دوست دارم دختر باشه از جنس خودم
نمی خوام پزشک مهندس بشه تا دیپلم بخونه دوسش دارم فقط یاد بگیره شاد شاد زندگی کنه...البته میدونم به من و بنی
دانلود آهنگ حاله دل از امیر شهیار با لینک مستقیم و کیفیت اصلی همراه با متن آهنگ
دانلود آهنگ امیر شهیار حاله دل
دانلود آهنگ امیر شهیار حاله دلآروم دلو بردی تو چقدر آسون
عشقم ندارم چیزی ازت پنهون
دلبر نازه دلم یار و همراه دلم
از خیال عشق تو قصه میسازه دلم
اوج آواز منی عشق هم راز منی
روی ابرام پیش تو بال پرواز منی
وای به جز تو دیگه هیچکی توی قلبم نمیاد
دل دیوونه ی من عشق و فقط با تو میخواد
تا که هستی مثل مستی میشه حال دل من
نفسم میره برات آخه گل خوش
من و میمة [ایشون مونث هستند] و سین [اگر مونث بود، واقعا چیز خوبی میشد، البته اگر میمة هم «ی» نداشت، چیز بهتری میشد] همکار بودیم. از دست این دوتا و بیشتر میمة، من کارم به مشاوره کشید. اوایل که وارد مجموعه شدم، من بودم و میمة و یه میم دیگه که بین میمها دعواهای بسیار میشد. اما خب همدیگرو هم دوست داشتن و البته بیشتر میمة.
میمة با اینکه میم رو خیلی دوست داشت اما میدونست بهش نمیرسه و بر سر قلمروخواهی هم جنگ داشتن، به منم یه نیمنگاهی داشت.
سلام خوبید؟امیدوارم روزگار به کامتون باشه.
نمیدونم هنوز کسی اینجا هست یانه، میدونم رفتنم طولانی شد، درگیر چالش های بد روحی بودم و هستم، مخاطب سعی داشت برگرده ومن باتمام وجود مقاومت کردم به اون رابطه برنگردم، و برنگشتم، چیزی درون من نیست که اسمش عشق ومحبت باشه، یه ادم سرد سطحی بدی شدم، از چالشهام با تریون بگم که کلا فاصله دعواهامون بسیار زیاد شده و کمتر همو آزار میدیم پنج نفرشدیم این تیم چند نفره داره خوب مچ میشه باوجود همه دعواها و درگیری
چقدر باید تاب بخوریم تا زنجیر تاب پاره بشه، پرت شیم یه مرحله بالا تر؟ از کجا معلوم سقوط نکنیم؟
میدونی... من به امید اون روز زنده م که روی شنای ساحل، در یک موقعیت جغرافیایی که خیلی دقیق انتخاب شده؛ "تلالو نوری در حال افول اما قابل ستایش، از مردمک دو روح مجزا اما یکی شده، نفوذ کنه به عمق عدسی و رد شه برسه به شبکیه". دو مغز پیچیده از جنس سیاره ای دیگه، تحلیل کنه در اون نقطه خورشید داره از دید ما پنهون میشه تا صبح رو واسه اونوری ها روشن کنه.
تا اون روز
سبز بود. از همونا که شماره گیرش می چرخید.
گذاشته بودیمش روی بوفه ی کوتاه و چوبیِ بغل تلویزیون که وسط خونه باشه.
زنگ که می خورد، اگه تو حیاطم بودی صداشو میشنیدی، بس که بلند بود!
عشق جواب دادن تلفن به کنار، تمام شوق من اون روزایی بود که زنگ میزدیم راه دور! آخه فقط شماره های راه دور صفر داشتن.
من عاشق گرفتن صفر بودم؛ که اون چرخونکِ شماره گیرو از یه ور تلفن ببرم یه ور دیگه تا برسه به اون تیغه ی فلزی که همیشه فک می کردم اگه نبود حتما بازیم جالب تر میشد
سلام
یک:
تو پست قبل منظورم از طلوع و غروب،طلوع و غروبِ یه قلب بود،یه قلبی که بیست و پنجم فروردین نود و هفت پر عشق شد،و پونزدهم دی ماه،سرد شد،همه ی اون عشق شد خاطره واسش،پر پر شد،له شد،نا امید شد،گریه کرد،زار زد،زجه زد و در نهایت و مُرد......همین قد بسه:)
دو:
روزای خیلیییییی گسل کننده ی گندی رو میگذرونم،دیروز حال روحیم اصلا خوب نبود،مازیار فلاحی گوش دادم و ساعت کش اومد،ساعت شیش زنگ زدم مرجان گفت دوشنبه و سه شنبه امتحانا لغوه،داشتم به بدبختی درس
سبز بود. از همونا که شماره گیرش می چرخید.
گذاشته بودیمش روی بوفه ی کوتاه و چوبیِ بغل تلویزیون که وسط خونه باشه.
زنگ که می خورد، اگه تو حیاطم بودی صداشو میشنیدی، بس که بلند بود!
عشق جواب دادن تلفن به کنار، تمام شوق من اون روزایی بود که زنگ میزدیم راه دور! آخه فقط شماره های راه دور صفر داشتن.
من
عاشق گرفتن صفر بودم؛ که اون چرخونکِ شماره گیرو از یه ور تلفن ببرم یه ور
دیگه تا برسه به اون تیغه ی فلزی که همیشه فک می کردم اگه نبود حتما بازیم
جالب تر میش
من ازون آدمایی ام ک همه چیزو با پدر و مادرم هماهنگ میکنم.شاید فک کنید از مدل بچه های وابسته ام ک بدون مادرش نمیتونه آب بخوره، نه اصلن، برعکس روش بابام برا تربیت ما این بوده که: خودت برو جلو یاد بگیر. این شده ک علی رغم ترسو بودن ذاتیم به اندازه ی هم سن و سالام مستقل هستم.
داشتم میگفتم من همه چیزو از کوچیک یا بزرگ یا ب مادرم میکم یا به پدرم یا ب میم و چیز پنهونی ندارم. آدمی ام ک حتی اگر دروغ گوی قهاری باشم به پدر و مادرم نمیتونم دروغ بگم اما الان ک ر
خانومم سعید شایاس
متن آهنگ سعید شایاس به نام خانومم
♫
از تو چه پنهون هنوز دوست دارم من عادی نه یه جور خاص دوست دارم منمیدونی تو دلم میمونی همیشهبدون تو نمیشه بدون تو نمیشهمیدونی که نمیشه به تو دل نداددل من تورو میخواد این دل من تورو میخواد(خانومم نفسم ای جونماز اینکه پیشمی ممنونممدیونم به تو و احساسیکه دارم و روش حساسی)۲حس و حال دلم میدونی به تو خاصهکی میتونه این همه پای دل تو وایسهکی میتونه این همه پای دل تو وایسهاز علاقم به تو میدونی که ک
گرچه خیلی وقتا از تصور رابطه های جنسی رابطه قبلیم حالم بد میشه، گاهی اوقات عصبی میشم گاهی اوقات حسرت میخورم.
از شما چه پنهون گاهی اوقات وافعا دلم میخواد برگردم به اون روز ها.
برا همینا شرایط سخت میشه گاهی. چون یادم میفته چقدر لاشی بود مردک کیری با اون سن و سال.
راست میگن عشق های خیلی آتیشی همیشه یه طرف خیلی لاشیه یه طرف خیلی کسخول بچه ها.
من کسخول شده بودم.
بچه ها ولی من از تجربه هام پشیمون نیستم.
حالا که تموم شد و رفت.
ولی
خب بهر حال تجربه بود.
ق
متاهلانه خودم رو نوشتم
با حال بدی هم نوشتم
خواستم انتشار هم بدم
خیلی دو به شک بودم
اونو نگه داشتم برای خودم ، اینجا اینی که میبینید رو نوشتم
زندگی مشترک من بد نیست
خیلی وقت هم نیست که شروع شده
شاید یه کم بیشتر بگذره بدم بشه
اما الان بد نیست
اما از خدا پنهون نیست ، از شما چه پنهون ، خوبم نیست...
یعنی من یه چیز دیگه فکر میکردم یه چیز دیگه شد
یه وقت هست شما همینجوری نشستی گوشه خونه واسه خودت فکر کردی چیکار کنم چیکار نکنم که زندگیم خوب باشه...
بعدااگر
متن آهنگ بهار راغب
دانلود آهنگ راغب بهار
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * بهار * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , راغب باشید.
دانلود آهنگ راغب به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Ragheb called Bahar With online playback , text and the best quality in mediac
بهار بهار اومده تا باز منو هوایی کنه با عطر نفسهای توبهار داره در میزنه به هرکجا سر میزنه ببین که دستاشو میذاره توی دستای تودیوونه و مجنون توام این حالمو مدیون توا
متن آهنگ بهار راغب
دانلود آهنگ راغب بهار
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * بهار * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , راغب باشید.
دانلود آهنگ راغب به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Ragheb called Bahar With online playback , text and the best quality in mediac
بهار بهار اومده تا باز منو هوایی کنه با عطر نفسهای توبهار داره در میزنه به هرکجا سر میزنه ببین که دستاشو میذاره توی دستای تودیوونه و مجنون توام این حالمو مدیون توام
مردم ، میترسن از مرگ. از این که بعدش دیگه نباشنو اثری ازشون نمونه. شاید واسه همین از چیزی که ندیدنو نمیدونن حرف میزننو قصه میسازن. اما وقتیم که زنده هستن نه فکر میکنن نه کاری که زنده نگهشون داره و زندگیشون با مرگشون هیچ فرقی نداره.
برای من فرقی نداره اون دنیا باشه یا نباشه. دلم میخواد زندگی کنم و زنده بمونم. حداقل بهش فکر میکنم کاری که اکثریت ازش غافلن. و البته که این ، تنها، کافی نیست!
از سخنان گهر بار مائده :دی
بیخوابی زده به سرم.
من حماق
جزو افرادی بودم که در دوران ریاست جمهوری آقای احمدی نژاد طی یک نامه ی چند صفحه ای به شخص رئیس جمهور، ضرورت تسریع در پروژه شبکه ملی ارتباطات رو تبیین و تشریح کردم.(البته اون موقع بهش میگفتن «اینترنت ملی») آقای احمدی نژاد هم دستوری مبنی بر از سر گیری پروژه (با ضمیمه ی نامه ی بنده) به وزیر ارتباطات وقت نوشت.
وقتی نامه ای از دفتر رئیس جمهور دریافت کردم که شامل پاسخ به نامه ی خودم و همچنین متن دستور رئیس جمهور بود اینقدر حس خوبی داشتم که می خواستم پر
بازم میخوام بنویسم که چقدر خوشحالم که پارسال ، اتفاقاتِ دلخواهِ من اتفاق نیفتادن.
شک و تردید زیاد بود ، حسِ من ، حسِ اون ، ناشناخته بود و هر چند الانم همون فازه ولی دارم صمیمیت بیشتر رو ، توجه بیشتر رو ، تلاش بیشتر از جانب اون رو حتی ، میبینم و اینا کم چیزی نیست.
پارسال یه شک و تردید کشنده رو تجربه کردم فقط. الان که نوشته های پارسالمو میخونم ، از خودم میپرسم چجوری دووم آوردم من؟
امسال اما ، مثل خیلی از چیزهای دیگه ، ورق برگشته!
مثل پسر کوچولو ها
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
param name="AutoStart" value="False">
این قطعه رو بداهه دارم خشت به خشت میسازمش و روش کار میکنم.یک جاهایی باید ریتم اضافه کنم و یک جاهایی هم اگه تونستم با سرعت ریتم هماهنگش کنم مضراب ریز به عنوان چاشنی اضافه
بدترین حس دنیا اینه که ندونی چرا حالت خوب نیست...اونقدر دلیل برای بد بودن حالت داشته باشی که ندونی اصن چرا حالت باید خوب باشه... بدترین حس دنیا تنهاییه...چیزی که حتی حس کردنش باعث میشه تمام وجودم یخ کنه...باعث میشه حس کنم سال هاست روحم مرده....ولی چه فایده..چون آدم ها نفس هایت را برای زنده بودنت ملاک قرار میدهند...کیه که فکر کنه ی آدم بعد این همه نفس کشیدن لا به لای همینا ممکنه مرده باشه....حتما که نباید زیر خروار ها خاک خوابیده باشی تا که بمیری....بدتر
خیلی اتفاقی رفتم تا داخل فیس بوک پیچ خاک خورده خودمو ببینم... وسط هیاهوی ایمل زدن و هزارتا فکر دیگه... اون گوشه سمت چپ برای قسمت چت... اسمت رو دیدم: مهسا...
روی چتمون کلیک کردم و خوندم! واسم یه جوری بود چون رابطه ای نداشتیم و کل کل بود!
اما یه عکس منو برد اون دوران قدیم... دختر ازدواج کردی! مبارکت باشه خانم دکتر. فکر کنم الان درست تموم شده چون 2015 گفتی دو سال مونده!
با حساب تاریخ اون عکس یعنی اردیبهشت پارسال ازدواج کردی... مبارکت باشه و خوشبخت بشی :)
یادش
سلام
خوبید
خوشید
اومدم اما خسته....خسته ازین کارایی که رودوشمه...اخه میدونید!30ِِرداد جشن (شیرینی خورنمهیا همون جشنِ عقد و طلا زنی که شما بش میگید.
الان سوال پیش میاد"اخه بعدِ 11 ماه؟؟؟؟؟"
اره
بعد یک سال میخوایم بجشنیم چون زمانِ عقدمون درست روزِ گروه خون رفتنمون
وقتی جواب ازمایش اومد و داشتیم خوشحال میشدیم خبر دادن مادربزرگ اقامهدی
فوت کردن
خب من بدون بله برون و با 7روز تاخیر خیلی ساده و اروم محضرعقدکردم و عهد کردیم بع. سال جشن بگیریم
الانم زما
خوبیم! شبکه خبر و استانی داره میگه آروم باشین. مامان خوراکیای قابل حمل رو گذاشته دم دست که اگر شرایط اضطراری شد؛ برداریم بریم پشت بوم! آب هنوز وارد خونهمون نشده. جات خالی داشتیم حرف میزدیم سیل بهتره یا زلزله. همینطور داره تجربههامون متنوعتر میشه جانم! من کلی خاطره دارم برای بچههامون تعریف کنم!
رجب هم داره نرم نرمک جاشو میده به شعبان، حواست هست؟
من روزههامو گرفتم. دعاهامو کردم. دخیل نگاهمو اما نگه داشتم برای چشمهات و...
اگر اینقدر نشد
یه مرد آسمونینهالی کاشت میونباغچه مهربونی
می گفت سفر که رفتمیه روز و روزگاریاین بوته یاس منمی مونه یادگاری
هر روز غروب عطر یاستو کوچه ها می پیچیدمیون کوچه باغابوی خدا می پیچید
اونایی که نداشتناز خوبیها نشونهدیدن که خوبی یاسباعث زشتی شونه
عابرای بی احساسپا گذاشتن روی یاسساقه هاشو شکستنآدمای ناسپاس
یاس جوون بعد اونتکیه زدش به دیوارخواس بزنه جوونهاما سر اومد بهار
یه باغبون دیگهشبونه یاسو برداشتپنهون ز نامحرماتو باغ دیگه ای کاشت
هزار ساله
خوبیم! شبکه خبر و استانی داره میگه آروم باشین. مامان خوراکیای قابل حمل رو گذاشته دم دست که اگر شرایط اضطراری شد؛ برداریم بریم پشت بوم! آب هنوز وارد خونهمون نشده. جات خالی داشتیم حرف میزدیم سیل بهتره یا زلزله. همینطور داره تجربههامون متنوعتر میشه جانم! من کلی خاطره دارم برای بچههامون تعریف کنم!
رجب هم داره نرم نرمک جاشو میده به شعبان، حواست هست؟
من روزههامو گرفتم. دعاهامو کردم. دخیلهامو اما نگه داشتم برای چشمهات، دستهات و...
اگر اینق
دور شدن فرار کردن نبودن همیشه بد نیست
گاهی میبینی اون چیزایی که فکر میکردی نمیتونی بزاریشون کنار ،بدون اونا هستی و به هیچ جای عالم هستی بر نخورده...
الان که حس کردم که جاذبه ای بین من و استادم به وجود اومده و سعی داره خودشو بهم نزدیک کنه ،استادی که روز آخر صدام کرد که کارم داره و میخواد یه کانکشن ایجاد کنه،حالا بجای پنهون شدن پشت بهونه ها،مستقیم حرفشو زد،دوست داره باهام صحبت کنه هر شب یا یه شب در میون!
من نمیخوامش ...برهه ای نیستم که کسیو و بتون
ذهن آشفتهام به قدری آرام نمیگیره که اگر بگم ماههاست به شروع این متن فکر میکردم، اغراق نکردم. از خدا چه پنهون، دستم به این یکی هم حتی نمیره. این زمانایی که طولانی پشت سر هم چیزی نمینویسم، حس میکنم زمان از حرکت وایساده یا یه چیز ترسناکتر مثلا: دارم تو خواب راه میرم. روزای قبلم یادم نیست، کارایی که باید میکردم یادم نیست، حتی گاهی آدمها رو هم فراموش میکنم. تنها چیزی که برام میمونه، یه اتاق پر از رنگه که از بس به رنگهاش خیره
سلام
من ۲۹ سال سن دارم و ۶ ساله ازدواج کردم، در دوران عقد من نمیدونستم و شوهرم با یه خانمی از مجردی که دوست بوده رابطه اش رو تا اوایل ازدواج مون متاسفانه ادامه میده، اما من یک ماه بعد از عروسی فهمیدم و میخواستم جدا بشم که شوهرم خیلی اظهار پشیمانی کرد و حتی۴۰ روز روزه گرفت و توبه کرد.
بعد از اون دیگه اعتماد بهش ندارم انگار حس بدی دارم، در صورتی که خوب شده و خیلی تغییر کرده، اهل نماز و روزه هست و در زندگیم مشکلی باهاش ندارم و خیلی باهام مهربونه و
حقیقتش وقتی میبینم که دخترا با ویزای ازدواجی میان امریکا و کانادا و یا هرکشور دیگه،
براشون خوشحال میشم چون تجربه جدید کسب میکنن، دنیا رو بهتر میشناسن.
ولی از شما چه پنهون، این حرفی هست که به هیچ کدومشون نمیشه گفت، براشون خیلی ناراحت میشم، چون ازدواج با کسی که مثلا 4 ساله میشناسی میبینی باز هم سخته. فکر کن کسی رو خوب نمیشناسی، ازدواج یه مرحله بزرگ و یه چالش هم هست.
بعد مهاجرت یه چالش دیگه هست.
بعد فکر کن حداقل دو تا چالش (اونم ازین سر دنیا به او
دانلود آهنگ راغب بهار
Download New Music Ragheb – Bahar
پخش بزودی – دمو آهنگ اضافه شد
راغب بهار
متن آهنگ بهار از راغب
این حال بهاری مال منه قهوه ی چشمات فال منه
هرجا که میرم دنبال منه
از تو چه پنهون میام از خونه بیرون
این حالو به شب کی برسونم
هرجا میرم از تو میخونم
عشقتم سخته بتونم از تو جداشم تو نباشی و باشم
دیوونه و مجنون توام این حالمو مدیون توام
این روزا غزل خون توام ای یار از این حال پریشان
با عشق تو کاری نداره دنیا اگه تنهام بزاره
این عاشقی آخره کار
قسمت 25
ماندگار با ذوق شوق خریدهای دست عزیزش را میگیرد و با خنده او را به داخل هدایت کرد.
- خوبم عزیز جان. شما خوبی؟ چخبر؟
- خوبم گل مادر مثل همیشه منم و پا دردم دیگه.
در حالی که درب اتاق شأن را میگشود گفت: از خاله احوال دارین خوبه؟
عزیزش در حالی به سختی و صورت درهم از درد که نشان دهنده پا دردش بود روی تشک کهنه و سفتی توی اتاق نشست و جواب داد.
- خوبه شکر چند روز پیش نامهاش رسید.
ماندگار در حالی که آهانی گفت بالشتکی را در پشت عزیزش قرار داد و گفت: ا
دانلود آهنگ یاسین ترکی دوست معمولی
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * دوست معمولی * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , یاسین ترکی باشید.
دانلود آهنگ یاسین ترکی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Yasin Torki called Dooste Mamooli With online playback , text and the best quality in mediac
متن ترانه یاسین ترکی به نام دوست معمولی
دفتر خاطره های تلخو بردار پاره کن بیا دلتنگیامو بردارو مچال کنفکر نبودنت منو میبره به جاهای بد خودمو بی
چشمهایم را باز میکنم ، صدای جیک جیک گنجشکها از شاخهی انار کنار پنجره به گوش میرسد، پردهی سفید پنجره با نوازشهای باد به کناری رفته و نور سپید صبحگاهی اتاق را تسخیر کرده است، کش و قوسی به تنم داده و رو به پنجره میچرخم ، بوی بهارنارنج کنارِ در تا طبقهی دوم خانه صعود کرده است، صدای موسیقی ملایم شاخهها و جیکجیک گنجشکهای دیوانهی روی شاخه صبحم را روشنتر میکند ...
همین ! همین چند خط بالا تنها تصویریست که مدتهاست در ذهنم رژ
سلام
من دختر ۲۱ ساله ای هستم که دو ترمه دانشجو شدم. از قبلِ ورود به دانشگاه اعتماد به نفس پایینی داشتم در صورتی که رشته ی من اعتماد به نفس بسیار بالایی رو میطلبه . البته سعی کردم تا حد زیادی با مطالعه رو اعتماد به نفسم کار کنم و الان نسبت به قبل بهترم.
حدود هفت سالی میشه که وسواس فکری پیدا کردم. بیشتر از یک سالِ که درگیر پانیک هم هستم . البته مداوا رو شروع کردم و وقتی داروهام رو مرتب مصرف میکنم هم روحیم بهتره هم وسواسم کمتر میشه. برای افرادی که با
حرف آخر این هفته اینکه:
بچه ها بهش گفتم!
پیام داده بود فحش میداد
(اینجا رو خونده قاط زده که چرا بهش گفتم دیشب لاس میزد)
منم بهش درباره دوستم توی انتاریو گفتم که دانشجوی دکتراس (ولی شیلین نازم رو نگفتم :))) شیلین مال منه اصا :)))) میخوام یه پسر دیگه براش پیدا کنم)
الان اگه بلیط گرفت اومد اینجا منو زد
تقصیر شما مخاطبای الاغمه که منو تشویق کردین.
بچه ها از شما چه پنهون سه ماهه که دلم یه عروسی میخواد
این خواهر دیوسم عروسیش نه ماه دیگه هست.
من یه عروسی میخ
داستان از اونجا شروع شد که اول ترم چند تایی از بچه ها حرف از کارگاه مقاله نویسی و این چیزا میزدن
و از شما چه پنهون که من اصلا تو باغ نبودم که چرا باید همچین کارگاهی داشته باشیم؟
به چه کار میاد ؟؟ اصلا چی هست این کارگاه؟؟
نهایتا تونستم به پایان نامه ربطش بدم ولی خب گفتم لابد به وقتش یاد میدن و ...
خلاصه درخواست داده شده بود منتهی غیر کتبی
گروه ما هم که فکر میکنم بدترین و بیحال ترین مدیر گروهو داره اصلا تحویل نگرفتن تا همین چندی پیش که بچه ها درخوا
این چه کاریه شما بدون سر و صدا انجام میدید و صداتون در نمیاد؟
چرا خدا مزخرف ترین کار دنیا رو در حیطه فعالیتهای شما قرار داده و شما هم صداتون در نمیاد؟
اصلا این چه کار مزخرفیه؟
لازمه شفاف تر عرض کنم خدمتتون؟
باشه خودتون خواستید! میگم:
خانومای محترم! آخه این ظرف شستن هم شد کار؟
دیشب به مدت یکساعت و نیم داشتم اینا رو میسابیدم:
8 تا لیوان/12 تا قاشق/6 تا چنگال/ 4 تا قاشق چایخوری/سه تا بشقاب چینی/ یک قابلمه/دو تا سینی پلاستیکی/4 تا فنجون/سه تا ماستخوری/ د
این چه کاریه شما بدون سر و صدا انجام میدید و صداتون در نمیاد؟
چرا خدا مزخرف ترین کار دنیا رو در حیطه فعالیتهای شما قرار داده و شما هم صداتون در نمیاد؟
اصلا این چه کار مزخرفیه؟
لازمه شفاف تر عرض کنم خدمتتون؟
باشه خودتون خواستید! میگم:
خانومای محترم! آخه این ظرف شستن هم شد کار؟
دیشب به مدت یکساعت و نیم داشتم اینا رو میسابیدم:
8 تا لیوان/12 تا قاشق/6 تا چنگال/ 4 تا قاشق چایخوری/سه تا بشقاب چینی/ یک قابلمه/دو تا سینی پلاستیکی/4 تا فنجون/سه تا ماستخوری/ د
سلام
من یه خانومم، 29 سالمه، تک فرزند خانواده بودم، بچه باهوشی بودم، اما از بچگی از پدرم خشونت فیزیکی و روانی دیدم. همیشه بهم میگفت که منو نمیخواسته و اگه من نبودم خوشبخت بود.
وضع مالی خوبی هم نداشتیم، توی مدرسه همیشه بهترین بودم، ولی ازم حمایت مالی نشد نتونستم رشته خوبی توی کنکور قبول بشم اما با همه مشکلات دانشگاه رفتم و با یه آقایی آشنا شدم، همدیگه رو دوست داشتیم با سختی ازدواج کردیم و توی شهر ایشون زندگی مون رو شروع کردیم.
تنها بودم همیش
+ بعد از یک سال و نیم (فک کنم؟!) بالاخره فرصتش پیش اومد و با دوست و همکار سابقم توی آموزشگاه (زهرا: همونی که توی نمایشگاه کتاب، دوغ رو خالی کرده بود روی خودش :) ) قرار گذاشتیم بریم بیرون! اولش برنامه ریختیم با این اتوبوس هایی که میبرن شهر رو نشون میدن بریم یه گشتی توی شهر خودمون بزنیم؛ اما واقعیتش اصلا نمیدونستیم از کجا باید بریم سوار شیم، هزینه ش چقدره، ثبت نام باید بکنیم یا نه همینجوری بریم قبول میکنن و از این صوبتا... خلاصه که کلا بیخیالش شدیم
سلام جانکم:)
دیروز تو وارد چهار ماه شدی و سه ماهگیت تموم شد :)
توی این سه ماه اتفاقات کوچیک و بزرگ زیادی افتاده که از نظر بقیه خیلی سخت بوده اینقدری که هرکس که می دید مارو یا حتی می شنید اوضاعمون و طلب صبر حضرت زینب و برامون میکرد...
اما به نظر من همش شیرین بود همه ی شب و روزایی که توی بیمارستان بودی و خواب و خوراک برامون حروم شده بود، همه ی استرس هایی که توی یک ماه اول کشیدیم، همه ی بی خوابی ها و جیغ زدن هات تا صبح، همه شیر برگردوندنات، شرایط خاصت
چقدر خسته ممممم....ینی این ترم دیگه راستی راستی دارم له میشم!:-( توجه کردین چقدر هر ترم برای من دانشگاه و آدماش بدتر و تحمل شون سخت تر میشه؟! خیلی داره بد میگذره احساس میکنم! به معنای واقعی هیچ لذت و خوشی از دوره دانشجویی م ندارم! همه چیز خیلی سطحی و گذرا... و زوووود گذر ه...:-( ولی این سختی هاش اصن تمومی نداره انگار..هر روز و هر ترم سخت تر!
داشتیم از بیمارستان بر میگشتیم ، تو مسیر ی نفر ی آدرس پرسید ازمون ، من سریع گفتم نمیدونم! نوشین و هدی وایسادن اد
اروم در اتاق روبازکرد.اتاق توی تاریکی و روشنایی نورمهتاب فرورفته بود نگاهش به سمت درنا افتادکه مظلومانه روی تخت خوابیده بود آروم پیشش درازکشیدونگاهش رو روی صورت عشق همیشگیش به حرکت درآورد رد اشک حتی توی اون تاریکی روی صورت سفید درنا مشخص بود،دستی روگونه ی درناکشیدوباخودش زمزمه کرد:_ لعنت به من...نفسشوتوی سینه ش حبس کرد وبوسه ی ارومی روی ل*بهای درنا زد وسعی کردبخوابه امادریغ ازثانیه ای ارامش..روی تخت نشست وکلافه دستشو لابلای موهاش به حرکت د
تو این مدت برای بار هزارم هم که شده، کاسهی حقیر و کوچیک بغضم رو با چشم میبینم که داره ذره ذره پر میشه و جوری بی همتا و سوای از بار های قبل میخواد طور بدتری بشکنه.
من تو زندگی چیزی بودم که نباید، کسایی رو روندم که نباید، به طور خلاصه الان ها دارم میفهمم ادبیات زندگی رو پاک بیسوادم. خب تلخه دیگه. این که آدم به عمق رزالتها و بدیها و فقدانهاش پی ببره. میگن پنهون کارم، شاید هستم، میگن میپرم ، کتمانش سخته، تلخم، میپرم، میگن آبروریزی می
دانشگاه به مناسبت ولادت حضرت علی اکبر یه مسابقه برگزار کرده که برای اولین بار تو عمرم (البته اولین بار که نه ولی اولین بار بعد از چندین سال)تصمیم گرفتم مسابقه شرکت کنم،اینم از فواید کرونابه چه کارهایی که آدمو مشغول نمیکنهمسابقه از این قراره که چندتا سوال تستی رو باید جواب بدیم و تا بیست و یکم بفرستیم به شماره معاونت،بعدشم به قید قرعه به کسانی که شرکت کردن جوایزی اهدا میشه،این به قید قرعه اش خیلی خوبه از شما چه پنهون من عجیب توی این مورد خوش
emma heesters-the truth untuld
"حقیقته ناگفته"
تویه یه قلعه بیدار شدم
تویه یه باغه پر از شکوفه
خیلی احساسه تنهایی میکردم
خودمو آویزون کردم از یه جایه بهم ریخته و پر خار
بهم بگو اونا چی صدات میزنن؟؟
کجا داری فرار میکنی؟؟
آه میتونی به من بگی؟؟؟
من تورو تو این باغ درحالی که قایم شده بودی پیدا کردم
و من میدونم که تو گرم هستی
نزدیک ترین چیز به واقعیت
گل هایه که برایه من چیدی
رسیدن به دستایه تو
اما این سرنوشته منه
به من لبخند نزن
به من نور ببخش
نه من نمیتونم ق
دیروز عصر خوابیدم و ساعت ۹ شب پا شدم!
و چنین تا ساعت ۴ صبح خوابم نبرد و اول هفته رو خیلی تلو تلو خوران و لنگ ظهر بیدار شدم و ماشالله به من...
سر بحثا و اتفاقای این مدت اعصابم خورده زیر پوستی...
ناامیدم از همه ارتباطات دوستانه ای که داشتم....
من از دوستایی که توی کشور قبلی داشتم جز یکی دو تاشون دیگه علاقه ای به بقیه ندارم....دقیقا همون یکی دو تایی که هی وقت دوست نزدیک حسابشون نمیکردم ولی روزگار باید به من بفهمونه همونا از بقیه عادل تر و قدردون تر و نر
جمعیت امام علی(بعدها راجع بهش خواهم نوشت) من و با آدمایی جدیدتر از تصورم آشنا کرد. یکی از این ویژگیهای جدید که آدمهای جدیدی رو برای من ساخته بود گیاهخواری دوتا از اعضا بود که بعدها با تلاش یکی از اعضا تبدیل به سه عضو گیاهخوار شدن و به طرز مرموز و بیمنطقی ناخودآگاه توی ذهن من، سین و شاید حتی بقیهی اعضا رسوخ پیدا کرد که یعنی میشه گوشت نخورد، فلان چیز و نخورد و این فکر که خب چرا نخورد!
ما ناخودآگاه تبدیل شده بودیم به آدمهایی که بدون هیچ
اخرین چیزی که یادم موند این بود که پنکه از سقف
جدا شد و سرم رو قطع کرد.با حسی شبیه مرگ از خواب پریدم. پنکه سرجاش بود
و خونی روی دیوار نبود. توی سرم جنگ بود. نه... فاجعه بعد از جنگ بود.درست اون
لحظه ای که خرابی و مرده ها رو میبینی و میفهمی چی به سرت اومده.خوابم رو که مرور کردم انگار هوا توی اتاق نبود.
قلبم تیر کشید و کشیده شدم سمت قرص ها.چشمم افتاد به بیرون.جنگل داشت زیر ابرها قایم
می شد. قائم شدن؟! چه فعل دوست داشتنی ای. اما من کم کم دارم می فهمم که نمی
حدود یک ماه قبل به یکی از نمایندگیهای بوش (BOSCH) شهرمون سرکشی کردم و تجدیددیداری شد با یکی از دوستان که تازه به محل جدید نقل مکان کرده بود.
با ورود به فروشگاه، با پوستر تکاندهندهای مواجه شدم که به دیوار نصب شده بود.
محتوای داخل اون پوستر، یک عکس از موجودی نه چندان خوشتیپ به همراه یک خط شعار بود و دیگر هیچ.
علیرغم زندگیِ امروز ما در بین بمباران تبلیغاتی و شعارهای تکراری و مهوّع که قاعدتاً باعث دوری و فرارمون از شنیدن هر نوع جملۀ شعارگونه ش
میدونی، از یک ساعت پیش که با مریم حرف زدم احساس میکردم خیلی خیلی غمگینم. یعنی خب تمام مدت درمورد کنکور و تاریخش و حذفیات و همه این ها صحبت کردیم و من یک لحظه احساس کردم که واقعا دیگه نمیخوام راجع به این مسئله فکر کنم. دلم میخواست درباره هرچیز غیر درس حرف بزنم. و اینطوری بودم که "خب حالا یه کاریش می کنیم دیگه! بیخیال!".
این مدت خیلی راجع به ماهیت رنج و غم فکر کردم. فهمیدم که چجوری میشه ازش فرار کرد و چجوری میشه روبه روش ایستاد. هزینه فرار کردن چیه و
دارم فکر میکنم مطالب باید راهشونو پیدا کنن به زندگی واقعیم. شاید اینجوری بهتر بنویسم. اره من درگیرم هنوز. فکر میکنم بقیه ادمهای بزرگ اگه دفتر خاطرات داشتن چجوری می نوشتن. یعنی هیچوقت هیچ مطلب ساده ای توی دفترشون نبود و همیشه پر بوده از نوشته ها و فکرهای فلسفی؟ چون کتاب خوندن و مثلا آدمای بزرگی بودن؟ شاید تو دفتر خاطرات بهتر و راحت تر بشه نوشت چون اسمش روش هست. اما وب نمیدونم تا حالا ادم بزرگی ندیدم که وب داشته باشه و خودش بنویسه. از یه طرف میگم
روز چهارشنبه رفتم پیش یه مشاور... خیلی یهویی شد. به یه نفر گفته بودم که برام نوبت بگیره پیش یه دکتری که خودش تحت نظرش بود و زنگ زد گفتم دوشنبه هفته دیگه خوبه؟ گفتم آره... بعدشم دوباره زنگ زد گفتم عصر میتونی بیای ؟ گفتم آره!
وسطای راه پشیمون شدم و خواستم نرم... نمیدونستم الان باید برم چی بگم و دقیقا از کجا شروع کنم.
نمیدونستم به چی باید میپرداختم و مهم و اهم برام چیا بودن دقیقا.
رفتیم و بالاخره برای اولین بار وارد اتاق یه مشاور شدم. دکتر یه خانم مسن ب
اون روز هم یه روز عادی مثل بقیه ی روزا بود، مثل همیشه آدمی نبودم که با دونستن این که تمام امتحانا داغون بوده،یاشنیدن این که فلانیا پشت سرت حرف میزنن، یا دیدن اونی که میخوای نبینیش، یا حس این که طرفت خودش و برات گرفته یا هرچی، به هم بریزم و قابل شکستن باشم و مثل همیشه فارغ و آسوده بودم.حتی فکرش رو هم نمیکردم و نمیکنم که تونستم با یه جملهی بیربط انقدر بغض کنم، انقدر فرو بریزم و انقدر به نوعی عقده گشایی برسم. عقده گشایی از دردایی که گویا توم تل
یکی از دانشجوای بزرگوار رو دیدم امروز سر کلاس، اونم ردیف اول با ظاهری نشسته بود که برام عجیب به نظر میومد، با صندل نشسته بود، بدون جوراب، بعضی وختام پاشو کامل از صندل درمیآورد و میذاشت لبهی صندلی! چون بدون جوراب بود این حرکتش کامل توی ذوق میزد، افتادم یاد خودم توی دوران کارشناسی، چون بَدَم از عرق کردن پا میومد صندل میپوشیدم و جوراب هم نمیپوشیدم! الان با خودم فکر کردم کارم چقدر زشت بوده و چطور استادا تحمل میکردن؟ البته چون درسم یه سر و گ
سلام تا حالا خواستی چیزی کوچیکی را پنهون کنی و لو رفتی
چه قدر حس ضایع شدگی باحالی داره
امروز چون قراربودم پدر آقا محمد بیاند خونمون صبح که بیدار شدم تمیز کاری خونه را انجام دادم و به خونه نظم داد.
سوال همیشگی، که ذهن من و تقریبا همه خانما را درگیر میکنه اینه که چی بپزم .. یعنی اینقدر که ما سر این قضیه فکر کردیم انیشتن سر اختراع برق فکر نکرد
حتی یه دوستام می گفت من اگه شب به نتیجه نرسم که چی بپزم .. خوابم نمی بره خخ
رفتم یخچال نگاه کردم ببینم چ
بعضی آدمها برای من همیشه عجیب میمونن...همونهایی که بعد از اومدنِ یک آدمِ دیگه توی زندگیشون،خودِ واقعیشون رو میذارن کنار و شروع به تولید داخلی میکنن و یک آدمِ جدید،با یک کیفیتِ دیگه و یک رنگ و بویِ دیگه از خودشون میسازن تا به دلِ اون یک آدمِ جدیدِ زندگیشون خوش و پُررنگ و لعاب بنظر برسن و متاسفانه شیطونیها،ذوق کردنهاشون و از همه مهمتر خودِ قشنگِ زندگیِ خودشون بودن رو میذارن توی گونی و پرت میکنن تهِ انبارِ ذهنشون و یک وقته
مقدمه
شاید برای شما هم پیش اومده باشه که دوستایی تو زندگیتون داشته باشید که اسپرت باز باشن، همیشه خوش تبپ و ورزشی باشن و استایل های حرفه ای و خاص داشته باشن و بمونید که براشون تو مناسبت های ویژشون چی بخرین؟
این مشکل برای منم به وجود اومده چون این دسته از آدمها همیشه همه ست های ورزشی رو دارن! دست رو هرچی می ذازی می بینی عه فلان روز تو فلان مراسم یا فلان قرار تنشون دیدی! از بس این ورزشی ها به تیپ و ظاهر و سلامتشون اهمیت میدن! و همیشه ام تو اینترنت
آبی به دست وصورت بچه زد وروی صندلی نشست و اونو روی پاش نشوند،بامهربونی ذاتیش نگاهش کرد،موهاشو نوازش کردوگفت:_اسمت چیه کوچولو؟..دختربچه بابغضی که هنوزتوگلوش چنبره زده بود گفت:_ اِلی..درنابا ملایمت نگاهش کردکه الی گفت:_خاله؟..درنا ته دلش ازاون لحن نازوبچه گونه غنج رفت وگفت:_جونم؟_توروخدامنو ازدست اون اقابدجنسه پنهون کن!..درنافقط به نشونه ی قبول چشماشو بست و اروم بازکرد،دست بچه روگرفت و اونو به سمت اتاق خوابشون برد***درباصدای ارومی بازشد،کامی
من تو خونه ای بزرگ شدم که از اولشم توش پر دختر بود. یعنی تا چشم باز کردم یه عالمه دامن چین دار، تور و پف و صورتی و لاک و کفشای تق تقی و عروسک های موبور و چشم روشن و... دورم دیدم! قبل از ازدواج خواهرام، مامان همیشه از رد لک رژ و ریملایی که روی آینه یا میز آینه مون بود شاکی بود، از موهای بلندی که گاها می ریخت رو زمین یا لک لاکی که می خورد رو فرش اتاقمون و خدا، خدا می کردیم چشم مامان بهش نیفته! (البته الانم از من شاکیه ولی خب کمتر) سلیقه هامون با هم متفاو
درباره این سایت