نتایج جستجو برای عبارت :

خوش شانسِ کبیر

بسم رب الرفیق
شب از نیمه گذشته، نشستم روی صندلی، پشت میز کامپیوتر، در غم انگیزترین حالت ممکنم، بِه می خورم! اصلا به هم نمیخورن. نه بهِ به غم، نه غم به بِه! مثل یه آهنگ تند اکشن وسط یه درامِ خسته س! طعم گَسش دهنم رو جمع کرده و تکه های بِه در کُندترین حالت ممکن دیواره ی گلوم رو چنگ میزنن و به زور پایین میرن. (یه "مگه مجبوری"ِّ خاصی توو چهره هسته های بِه هست که سعی میکنم بهش توجه نکنم!).+
 در اصل می خواستم بگم لعنت به این بیچارگی! که شب ها در خلع سلاح کام
نام داستان: ته دیگ شانسنام نویسنده: مهسا اسلامی _ کاربر انجمن نودوهشتیاژانر: طنز_عاشقانه_کلکلی
منبع: نودوهشتیاخلاصه: یه پسر داریم شاه نداره صورتی داره ماه نداره( البته چاله چوله هاش رو داره) از خوشگلی تا نداره( زر میزنه چهارتا تا خورده) این آقا پسر ما آخر شانسِ.( چیه؟ خوشحال شدی؟!) عاشق دختر همسایشون میشه که میفهمه… ( نه خداوکیلی اینم من بگم؟!)
 
دانلود با فرمت PDF
دانلود با فرمت APK
 
بلعکس! من ازت متنفرم! 
برامم مهم نیست باشی نباشی! بمیری...!
هرکی الان زندگی خودشو داره و ادامه میده! و خوشحالم دیگه نه دلم برات تنگ میشه، نه ناراحتم از نبودت ، حتی برام مهم نیست چه غلطی میکنی ... ! حتی برام مهم نیست غرق بدبختی شدی...!
حتی مهم نیست برام که اونقد بیچاره ای و محتاج بقیه ! بقیه ای که برات نیستن ! و تو یه آدم بی شناخت و نمک نشناسی ! 
حتی دلم خنک نمیشه این حرفارو میزنم، حتی بدجنسی میتونه باشه، اما دیگه چقدر آدم میتونه وقت گذاشته باشه واسه یکی
1. جدی ترین فوبیای من فوبیای دندون پزشک و دندون پزشکیه :| و الان که دندونم عفونت کرده و می ترسم برم دندونپزشکی و روز به روز عفونت شدید تر میشه قیافه ی پشم ریخته م دیدنیه :))
دندونم اینجوریه نمی تونم پفیلا بخورم :(
2. آقا مشاور مدرسه برنامه داده روزی 8 ساعت درس بخونیم خب؟ بعد من سه روز درس خوندم، جمع سه روزم شد 8 ساعت :| زیبا نیست؟ :))
آقا ولی سعی می کنم فردا رو به 6 ساعت برسونم. به جون خودم نمی تونم 8 ساعت! نهایت کششم 6 ساعته جون آندرومدا..
3. رفتارام داره به
1. جدی ترین فوبیای من فوبیای دندون پزشک و دندون پزشکیه :| و الان که دندونم عفونت کرده و می ترسم برم دندونپزشکی و روز به روز عفونت شدید تر میشه قیافه ی پشم ریخته م دیدنیه :))
دندونم اینجوریه نمی تونم پفیلا بخورم :(
2. آقا مشاور مدرسه برنامه داده روزی 8 ساعت درس بخونیم خب؟ بعد من سه روز درس خوندم، جمع سه روزم شد 10 ساعت :| زیبا نیست؟ :))
آقا ولی سعی می کنم فردا رو به 6 ساعت برسونم. به جون خودم نمی تونم 8 ساعت! نهایت کششم 6 ساعته جون آندرومدا..
3. رفتارام داره به
خب خیلی فکر کردم درمورد هشت تا لبخندِ امسال چون لبخند و خوشحالی خاصی نداشتم.فقط یه سِری چیزای کوچیک یادم اومد.مرسی از آرام جان بابتِ دعوتش :)
۱:دوباره وبلاگ نویس شدم.۲:با دوستای خوبی مثلِ شما آشنا شدم.۳:گوشی جدید خریدم.۴:هرچند با کلی ضرر مالی و اشتباه ولی آخرش مسیری رو انتخاب کردم که دوستش داشتم.۵:با "سین" بیشتر از سالهای قبل صمیمی شدم و با همه ی اختلاف نظرهایی که باهاش داشتم اما چیزهای خوبی ازش یاد گرفتم.۶:کلاس رانندگی ثبت نام کردم تا آیین نا
چند وقت پیش واران پستی در رابطه با رعایت بهداشت نوشت...
من شغل و رشته ام خب جوریه که با آدمها و اقشار مختلف سرکار دارم... 
یعنی یه جوری بهداشت پایینه که من وقتی یه آدمِ تمیزِ بی بو بین مراجعه کننده ها میبینم چشمم برق میزنه...
ولی تو خیابون و ... کمتر انتظار دارم اون سطح از بهداشت پایین رو ببینم...
اما اخیرا نمیدونم شانسِ منه ، چیه ، همه اش گیر این آدم ها میفتم...
تو چند تا مغازه وارد شدم ،که از بوی گند آدمها ، خصوصا زنها! مجبور شدم سریع بیام بیرون...
باو
فکر میکردم مثل مامان من،دیگه مادر شوهر پیدا نمیشه، یعنی فکر میکردم شانسِ کاملا ،خدا برای کسی خیلی بخواد نصیبش میکنه.
امروز جلسه بود،مادر شوهر همکار گرام هم بودن، همیشه از اینکه چه همسر خوبی خدا بهش داده لذت میبردم.همه چیز تمامِ تو رفتار ،متشخص،مبادی آداب،خیلی دوست داشتم بدونم چنین آقایی مادرشون کی هستن.وقتی دیدمش با خودم گفتم خدایا!چه شااااااااانسی!اون از همسر این از مادرشوهر.به حدی آروم مظلوم پر از انرژی مثبت بود که رسیدم خونه گفتم به ما
شده اونقدر از نداشتنش بترسی که به خودت جرات عاشقی کردن تو لحظه‌هایی که کنارشی، ندی؟
هربار بیای دستاشو بگیری با خودت بگی نه! خاطره نسازم که بعدا خاطره‌ها دمارمو درنیارن...
هربار بیای باهاش رویا بسازی و واسه فرداها نقشه بکشی، جلوی خودتو بگیری که نه! اگه رویا بسازم و فردا بدون اون بیاد دنیام به آخر می‌رسه...
من از ترسِ نبودنت، چقدر نگاهت نکردم. چقدر بهت فکر نکردم. چقدر جواب حرفاتو ندادم. چقدر دوستت دارم گفتناتو نشنیده گرفتم. چقدر حس خوب خوشبختی
ویژگی رفتاری آدم‌ های زرنگ

لطفا به این مطلب رای دهید
[رای ها : 24 امتیاز : 4]

«کار احمقانه، کاری است که احمق می‌ کند.» طنز بزرگ شخصیت فارست گامپ، در عمق گفته‌ های ساده‌ اش نهفته بود. فارست گامپ به نوعی مقابل شخصیت «پیتر سِلرز» در فیلم کلاسیک حضور قرار داشت. در آن فیلم، همه فکر می‌ کردند که آقای شانسِ باغبان (شخصیت اصلی فیلم) فوق‌ العاده زرنگ است، اما در حقیقت او احمق بود، البته احمقی که می‌ توانست غیرممکن‌ ها را ممکن کند.
در این مقاله درباره ۱
من معتقدترینِ آدم دنیا نبوده‌ام. بی‌اعتقادترین‌شان هم. به چیزهای خیلی زیادی اعتقاد دارم ولی عقاید مذهبی ندارم. مذهبی نبودنم هشدار بزرگی برای دوستِ مذهبی داشتن نشد. خودم نمی‌خواستم که بشود. اصلاً دوستانِ اصلی من در مدرسه آدم‌های مذهبی هستند. یکی‌شان در حضور دبیران مرد هم چادر می‌گذارد (میم). ولی او فکرش هم نمی‌رسد که خدا در دسته‌بندیِ «نمی‌دانم»های زندگی‌ام قرار دارد.
شاید کسی با خواندن این بگوید که کارِ شاقّی نکرده‌ام یا اینکه وظیف
آن‌هایی که اراجیفم را خواندید و دم برنیاوردید، نبودنتان غم‌انگیز است.
آنقدر که حالا دیگر پیوسته در خانه‌ی کوچکِ آپارتمان شماره‌ی بیست‌ودو تنها خواهم بود. بدون هیچ هم‌زبانی. بدون این‌که منتظر [۱نظر جدید] باشم. سخت شرمنده‌ام، این ناسپاسی را اگر نبخشید حق دارید.
شاید بهتر بود بعد از هَشت‌حَرفی دیگر هیچ‌گاه نمی‌نوشتم. لِوموت اشتباهی بود که باید شروعش می‌کردم تا درد کم‌تری دلم را بفشارد؛ اما، هر روز و هر شب بیشتر میشد. تک تک واژه‌ها می
پیش نوشت: اگر با برخی مباحث روانشناسی شناختی و هیوریستیک و خطاهای مغز آشنایی نداشته باشید، بعید است مطالعه این مطلب فایده ی قابل توجهی برایتان داشته باشد.
 
فرض کنید بنا به دلایلی قرار است فردا آخرین روز زندگی شما باشد(دور از جانتان).
امروز را با خودتان خلوت کرده اید و می خواهید مروری بر زندگی تان داشته باشید. ضمناً به خطاهای حافظه و تحریف هایی که مغزتان موقع به خاطر آوردن اتفاقات گذشته انجام می دهد آگاه هستید ولی در نهایت مسئله مهم برای شما

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها